وسواس
یادم می آید وقتی که بچه بودیم کنار مدرسه مان خانه ای بود که دو سکویی در دو طرف در آن قرار داشت و ماگاه روی این سکوها می نشستیم و حرف میزدیم یادرس می خواندیم ، امايك چیزهارا می ترساند و آن این بود که پسر صاحبخانه که پسر بیست و چند ساله ای بود مرتبا از خانه اش بیرون می آمد و در را می بست و می رفت و دوباره در را باز می کرد و بیرون می آمد و دوباره در را می بست و می رفت.
درست مثل اینکه شیطان توی جلدش رفته و او را وادار می کرده که بدون اراده در را ببندد و باز کند. وسواس چیزی جز این نیست انسان احساس میکند که مجبور . انجام کاری است و آنهم بدون داشتن اختیار دخل و تصرف در شیوه انجام آن واکر موفق نشوید دقیقا آن را انجام دهید ، حس می کنید که باید دوباره آن کار را شروع کنید و اگر خدای ناکرده فرصت آغاز مجدد را نداشته باشید ، یا مانعی پیش بیاید که نتوانید چنین کنید دچار دلهره و دلواپسی عجیبی می شوید .
مثال میزنیم : مثلا فلان زن خانه احساس میکند که دستهایش تمیز و پاك نشده و باید چندین بار دستش را توی حوض بزند و بیرون آورد و با کسی که نامه ای را در پاکت انداخته حس میکند و یا به ذهنش می رسد که نشانی طرف را اشتباهی نوشته و باید دوباره پاکت آپاره کند و بیند نشانی را اشتباهی نوشته یانه و تازه وقتی که نامه راپست کرد و برگشت یکدفعه به سرش می زند که نکند نامه توی صندوق نیفتاده باشد اینست که به محل صندوق پست بر می گردد و مدتی در اطراف آنجا جستجو میکند تا شاید نامه اش را پیدارکند.
و یا فلان مرد نماز گزاری که نمازش رادرست چنانکه باید گزارده، ناگهان میان رکعت سوم و چهارم در مثل شك میکند ، که نکند اشتباهی کرده باشد، اینست که زیر يك فشار درونی دوباره نمازش را از سر شروع میکند و در نتیجه نماز که باید موجب آرامش خاطرش بشود و او را بخدا نزدیک کند ، بار خاطر ومزاحم زندگیش می گردد چه ساعتها از اوقات خود را باید صرف جبران اشتباهات واهی خود کند .
زنی را می شناسم که برای نگهداری از مادر علیلش دست از کار خود کشید و بعد از ترس آنکه مبادا مادرش از غذای مسموم بخورد و بمیرد همه وقتش را بايك قسم دلواپسی کشنده وقف و ارسی جزئیات پخت و پز مواد اولیه غذاها می کرد .
تازگیها مردی می گفت که عاشق دختری شد و با او نامزدگردیده و باوجود آنکه بشدت او را دوست دارد ، قادر نیست ببوسدش و همین ماجرای رفته رفته معشوق را از او منزجر کرده است ، وقتی که پرسیدم چرا قادر نیست ؟ گفت : حس میکنم که آسمان به زمین خواهد آمد . . . من و مامان وسواس انواع و اقسام مختلفه دارد ؛ مثلا یکی می آید میگوید سرطان دارد هر چه باو میگویند چنین نیست باور نمی کند، دیگری افکار خرافی دارد و به هیچ روی حاضر نیست بپذیرد که زمین می چرخد و باگرد است ، یکی مدعی است که باید به سر – حد کمال برسد و هر چه در این باب میکوشد باز احساس میکند کم است و از این حیث در رنج است ، دیگری به درد بی تصمیمی مبتلاست و قادر نیست تصمیم بگیرد و بالاخره پاره ای از اشکال بیخوابی راهم می توان جزو وسواس بحساب آورد .
حالا ببینیم وسواس اساسا یعنی چه ؟ و مبتلایان چگونه می توانند بر آن فایق شوند و و چطور می شود هماهنگی و توازن مسالمت آمیزی در شخصیت خود به – وجود آورد ؟
اگر شما هم به همین درد مبتلا هستید به شما توصیه میکنم به دقت آنچه را که می نویسم بخوانید در وجودتان سه جزء متخاصم هست که با هم در نزاعند و هر کدام می خواهد بر دیگری مسلط شود:
- اول – قسمتی است که ما آن را به من گرسنه تشبیه می سازیم. از همان آغاز تولد این قسمت از شخصیت تان کوشیده است که با قسمت های دیگر روابط صلح آمیزی برقرار کند تا بتواند به زندگی ادامه بدهد. منتها اگر در کودکی عطش تان برای یکی شدن با مادر تان یعنی برای تقلید از او و خود را بجای او گذاشتن براساس حسن تفاهم و محبت اطرافيان که مادر جزو آنست ، فرو نشانده نشده باشد ، کوشش و مبارزه تان برای فرونشاندن این عطش شدیدتر و رنج دهنده تر می شود بطوری که زندگیتان تحت الشعاع آن قرار می گیرد .
واگر باز هم با من گرسنه وجودتان با تحقیر و بهانه جوئی و بی اعتنائی رفتار شود ، آن وقت بصورت يك من خشمگین در می آید و فریاد کنان می گوید :« من آنچه را که میخواهم بدست می آورم و يا آنکه می کشم ، جنایت می کنم ، قلع و قمع می کنم منظور از این من گرسنه بطور خلاصه خواهش ها ، امیال و آرزوهای دوران کودکی است ، حقیقت آنست که داشتن وسواس بدان معناست که من گرسنه هنوز در حال جيغ کشیدن است و هنوز بدنبال داشتن روابط عميق ومسالمت آمیز و شهری با اطرافيانست اما هیچگاه بدان نمی رسد.
: چرا ؟ جواب ذیلا داده میشود. چرا ؟ - دوم – آنکه در اعماق وجود و شخصیت تان من دیگریست که مرتبا در برابر تقاضاهای آن من گرسنه اولی ایستادگی میکند و میگوید : د نه خفه شو ،این من را به استعاره من محکوم کننده نام داده اند . وظیفه این من آنست که با آرزوهایتان در مورد رسیدن به آسایش، رضایت خاطر شهوت رانی و معاشرت و آشنائی مخالفت بکند و در هر فرصتی باشما «نه، میگوید . چرا ؟
. . . . این قصه سردراز دارد . اما خلاصه اش اینست که در بچگی چون ضعیف بودید برای ادامه زندگی به پدر و مادر یا جانشینان آنها متکی بودید و آنان نیز خواهشهای مزبور را که در اعماق وجودتان جنب وجوش داشتند ، ارضاء نکردید و حالا که بالغ و بزرگ شدید ، من محکوم کننده که در حقیقت جانشین همان بزرگتران دوران کودکی است اکنون دیگر جزو وجودتان شده است و عوض پدر و مادر دوران صباوت بشما امرونهی و بگو و مگو میکند. . . . ؟
اما … - سوم – آنکه من مرکزی یعنی آن قسمت از شخصیت تان که بدان آگاهید یعنی میدانید ، چه هستید ، چه میخواهید ، چه نقشه دارید و که هستید، اینها را می گویند من مرکزی که خود آگاهانه است یعنی به خصوصیات آن واقفیم و مردم ما را بدان میشناسند ، این من ظاهرة تصور میکند که سکان کشتی وجودتان را در دست دارد . این من تصمیم میگیرد ، خط مشی شما را در زندگی تعیین میکند، اما با اینهمه به جائی نمی رسد .
حقیقت اینست که بر وجود و شخصیت خود مسلط نیستید و آن من دیگر که قبلا شرحش در زیر زمین های شخصیت تان سرگرم خرابکاری هستند تا نقشه ها و اقدامات من مرکزی به ثمر نرسد. مثلا من گرسنه مرتبا میخواهد آرزوها و امیال ظاهرة ممنوع خود را به من مرکزی بقبولاند و برای اینکار به لباسهای مبدل گوناگون درمی آید و با اصرارهای خود مزاحم رشد و نمو و بارور شدن من مرکزی می شود.
من محکوم کننده نیز بدیهی است که با شلاق تکفیر میزند توی سر من گرسنه و آنوقت است که احساس گناه و محرومیت و بیماری می کنید یعنی من مرکزی این چیزها را احساس میکند. . .
به دلیل آنکه فعالیت های منهای محکوم کننده و گرسنه ناخود آگاهانه است چون دستگاه سانسور ذهن ما مانع ورود آنها به دنیای خود آگاهانه است اینست که کشمکش منهای گرسنه و محکوم کننده برای آنکه از چنگ سانسور بگریزند وارد خود آگاهی شوند لباس مبدلی بتن می کنند که همان وسواس و یا علایم مرضی دیگر است که فعلا فقط به بحث در باره وسواس پرداخته ایم. .
در مثل وسواس آن جوان که می خواست ببیند در خانه اش بسته است یا نه وهیچوقت نیز به يقين نمی رسید، در واقع يك معنای باطنی و ناپیدا دارد و درست مثل رؤيا که يك شکل ظاهری دارد و يك تعبیر واقعی ، آن معنی اینست که من محکوم کننده آن جوان می خواست امیال و خواهشهای برآورده نشده من گرسنه راسرکوب سازد . .
و یاسر کشی پشت سر هم به چراغ خوراكیزی برای آنکه ببینید آنرا خاموش کرده اید باند در واقع هیچ بعید نیست این ترس از روشن ماندن چراغ در حقیقت و به تعبیر دیگر همان ترس از انفجار امیال سرکوفت شده من گرسنه باشد …
از طرف دیگر ترس از روشن ماندن چراغ خوراك پزی ممکن است از امیال اولیه دوران کودکی سرچشمه بگیرد از آن دسته از امیالی که به انتقام جوئی از پدر و مادر و بادیگرانی که جلو اطفاء خواهش های نفسانی ما را می گرفتند، در خود احساس می کردیم و دلمان می خواست آنها را بکشیم و از میانه برداریم. چنين امیالی بیدرنگ توسط من محکوم کننده با پلیس درونی سرکوب شده از میان می رود .
شك و تردید در باره درست بودن نشانی فلان نامه ای که به فلان کس نوشته اید نیز در حقیقت پس از تعبیر و تفسیر روانکاوانه معلوم می شود که غالبا مظهر کشمکش بين طاعت از بزرگتران از یکطرف و امیال مخرب سرکش من گرسنه از طرف دیگر است .
احساس گناه شدید و بیمارگونه ای که اشخاص وسواسی می کنند در واقع نماینده تنبیهی است که محکوم کننده بمناسبت داشتن امیال مخرب وممنوع شدید بر من مرکزی شما روا می دارد نتیجه کلام آنکه وسواس ها عموما مظهر کشمکش شدیدی است که میان من گرسنه که بدنبال اطفاء می گردد از يك سوى ومن محکوم کننده که رسالتش سر جای خودشان است ، از سوی دیگر در می گیرد آشکار است که من مرکزی که خودرا مسلط بر وجود تصور میکند در حقیقت از مجموعه جنگ بین من گرسنه ومن محکوم کننده مهره ای بیش نیست .
همچنین آشکار است وقتی که شخصیت دچار مزاحمت انواع واقسام وسواسهاشد، علتش آنست که در این منازعه من محکوم کننده برنده از آب در آمده است و به عبارت دیگر وقتی که کسی وسواسی شد این بدان معنی است که من محکوم کننده بر من گرسنه افسار زده است و اگر من گرسنه مسلط شود پای انواع و اقسام جنون پیش می آید که بحث در آن از بحث امروز ما خارج است من میخواهم بگویم که عواقب تسلط من محکوم کننده برای شخص خیلی بهتر از عواقب وخیم تسلط من گرسنه است. .
حالا ببینیم آیا این سه نوع من که در وجود ماخفته اند و وسواسی شدن علامت کشمکش آنهاست ، می توانند به نحوی از انحاء باهم بسازند و در صلح و صفا زندگی کنند و در نتیجه شر وسواس از سر کسانی که بدان مبتلابند کم شود ؟ خلاصه آیا وسواس علاج دارد یا نه ؟
صريحة به شما بگویم اگر حوصله و پول کافی برای معالجه از راه روانکاوی دارید، هر چه زودتر اگر وسواسی هستید به يك روانکاو مراجعه کنید اوحتما شما را نجات خواهد داد اما اگر امکان چنین اقدامی ندارید چه باید بکنید ؟
از دست خودتان نیز برای خودتان کاری ساخته است به شرط آنکه همانطوری که گفتم حوصله داشته باشید موضوع را جدی بگیرید. اگر حوصله و جدیت از خود نشان بدهید یقین داشته باشید که موفق خواهید شد شتر وسواس را از هر نوع که می خواهد باشد ، از سر خود را کنید .
چهار مرحله است که باید یکی بعداز دیگری از آن بگذرید:
- قدم یا پله اول آنست که چند بار این مقاله را بخوانید و بعد سه نوع منی که در وجود و شخصیت تان را میسازید خوب بخاطر بسپارید. قبول کنید که باید آنها را با هم آشتی بدهید.
- قدم دوم – آنست که قبول کنید که در گذشته امیالتان برآورده نشده و من گرسنه زبان به اعتراض گشوده ، سانسور نگذاشت صدای آن بکوش من مرکزی برسد ومن محکوم کننده نیز آنرا سرجای خود نشاند.
- مرحله سوم – آنست که قبول کنید که وسواس شما از هر نوع که باشد از آبکشیدن پشت سر هم است و از کردادن آن گرفته تاسر کشیدن به در ورودی و یا به چراغ خوارک پزی وغيره حاصل کشمکشی است که میان این سه من در گرفته است
سعی کنید معنای ترس از این موضوع را که مبادا درتش مادرتان سم ریخته باشند و یا در خانه قفل نشده باشد ، بخوبی درک کنید و بدان اعتماد پیدا نمائید .
باور کنید که احساس گناه تان بوقت شدت یافتن وسواس در واقع مظهر مجازانی است که به سبب داشتن تمایلات خرابکارانه ( من گرسنه ) بخود روا میدارید. - بالاخره مرحله چهارم – آنست که اجزاء مختلفه شخصیت خود را توحیدبخشیده به صورت يك كل واحد در آورید.
شاید چنین تصور کنید که همه خطرات از من گرسنه ناشی می شود و اگر من محكوم کننده نباشد شما را گرفتار مشکلاتی خواهد ساخت و در نتیجه بهتر است همیشه بردبامن محکوم کننده باشد.
روانکاوی به ما آموخته است که بردن من محکوم کننده مشکل ماراحل نمی کند بلکه برعکس بر پرخاشگری و زورمندی و عقده حسد و کینه ما اضافه خواهد شد.
روانکاوی نشان داده است که منشأ خطر من گرسنه نیست بلکه من محكوم کننده است بدین معنی که اگر من محکوم کننده شدیدعمل نمی کرد، من گرسنه آنقدر مخرب و منتقم از آب در نمی آمد ، پس وقتی که من محکوم کننده از سختگیریهای خود بکاهد ، من گرسنه هم از لجاجت خود خواهد کاست و در نتیجه به مرحله ایجاد صلح و صفا بین آنها نزديك خواهیم شد و من مرکزی نیز دیگر احساس گناه بیمار گونه یعنی شدید نخواهد کرد و آرامش و صفاجای وسواس و دلهره و احساس گناه را خواهد گرفت. “
خلاصه آنکه وقتی که من گرسنه به رسمیت شناخته شد و به امیالش تاحدی ترتیب اثر داده شد ، آرامش مطبوعی شخصیت شخص وسواسی را فرا خواهد گرفت ووسواس بكلی برطرف خواهد گردید. .. .
ممکن است بگوئید چگونه می شود به امیال خطرناك و دور از عفت و اخلاق من گرسنه را ارضاء کرده و خود را در مظان بی اعتمادی اجتماعی و خانوادگی قرار داد ؟
در وحله اول همینطور است که می گوئید. اما به آن طرف سکه هم نگاهی بیفکنید چنانکه گفتم اگر من محکوم کننده آنچنان سخت نمی گرفت اميال من گرسنه هم آنقدرها مخرب و مخالف اجتماع واخلاق نمیشد .
اما از من بشنوید و قبول کنید که سرشت آدمی از میل به عشق و آمیزش با هم نوع و خواهش و تمنا پدید آمده است و باید به نحوی آنرا ابراز کرد و تسکین داد . وقتی که چنین شیوه ای پیش گرفتید امیال سرکش مزبور مطیع و منقاد خواهند گردید. .
وقتی که قسمتی از من امیال را ارضاء کردید و عده ای دیگر را نیز در جهت هدف های جامعه پسندمن مرکزی هدایت گردید و به اصطلاح روانکاوی تصعیدنمودید، آن وقت می شود گفت که من گرسنه را از گرسنگی در آورده رام کرده اید و به سلامت نزدیکتر شده اید. آن وقت من محکوم کننده نیز شمشیر را رفته رفته غلاف خواهد کرد .
انجام اقدامات بالا تفکر و حوصله و اعتقاد وفداکاری لازم دارد . خلاصۂ کلام اینست که اگر به سرشت واقعی منهای سه گانه شخصیت خود پی ببرید ( میشود گفت این منها در کلی وجوه مختلفه شخصیت تان است ) و از شدت عمل من محکوم کننده در برابر من گرسنه بکاهید و میان من گرسنه ومن مرکزی وحدت و صفائی برقرار سازید، آنوقت متوجه خواهید شد که دریای وجودتان رفته رفته آرام خواهد گرفت و از تلاطم خواهد افتاد ، وسواس فراموش خواهد شد و پس از شفا خودتان به بیماری پیشین خود لبخند تمسخر خواهید زد.
عالی بود خیلی درست بود