روانشناسی سلامت

درمان حس تنهایی

حل مشکل تنهایی
مشاور سابیو
نوشته شده توسط مشاور سابیو

تنهایی

دختر دلتنگی کوچولوئی کنار پنجره دراز کشیده با اسباب بازیهای خود بازی میکند. از اسباب بازیهایش خوشش میاید اما از اینکه تنها با آنها بازی می کند ،حوصله اش سر رفته است. گاهی آنچنان افسرده می شود که قطرات اشك از گوشه . چشمانش سرازیر می گردد. برادرش که از او بزرگتر است و خواهرش که از او کوچکتر است هردو به کوچه رفته اند و دارند در باغ نزديك خانه شان بازی می کنند. اما قهرمان داستان امروز ماکه پایش را شکسته است ، قادر نیست برای بازی به باغ برود ، ومدت ها باید همچنان در خانه بماند تا پایش خوب بشود .

آنچه در بالا گفتیم مربوط به سالها پیش است.. اسم آن دختر پروین ۰م است.پروین اکنون بزرگ شده و ۳۳ سال از عمر شریفش میگ ذرد . شغل خوبی هم در یکی از شرکتهای مهم بدست آورده است . اما تنهای تنهاست . و چون علايم يك اختلال روانی در او دیده می شد، پزشکی که وی با مراجعه کرده بود ، به او گفت که ناراحتی هایش ریشه روانی دارد و باید برای معالجه خود به روانشناس مراجعه کند . پروین .م هم خود را برای يك معالجه روانی به روانشناس معرفی کرد .
روزی روی تخت روانکاوی دراز کشید ، وقتی که خوب استراحت کرد و آرامش خود را باز یافت بدون آنکه نقشه قبلی داشته باشد ، آنچه را که به فکرش می رسید بدون هیچ قسم رودربایستی با بگیر و ببندی بزبان آورد . از جمله خاطره ی  روزهای تنهائی روزگار کودکی خود را که در اول مقاله بدان اشاره کردم، به زبان آورد .
همین خاطره ی پیش پا افتاده در واقع مسحور تحقیقات بعدی ما قرار گرفت و سرانجام نیز توفیق یافتیم درد تنهائی او را درمان کنیم . در اعماق روح او که موجبات رفتار او را در زندگانی روزمره فراهم می آورد . پروین . م هنوز در باره خود فکر می کرد و هنوز خود را به صورت همان دختر کوچولوی تنهایی که پایش را شکسته و مجبور است تك و تنها با اسباب بازی هایش ور برود و بالاخره نیز از آن دلزده شده است ، می دید و حس می کرد و در نتیجه به خودش دلش می سوخت و غصه می خورد .
تا آنکه روزی دیدیم که لبخند معنی داری بر لب دارد . وقتی که جریان را جویا شدیم . گفت که گوئی در گرامافون زندگی وی جز این صفحه ای نیست که بگوش برسد و با آنکه سوزن گرامافون در جائی گیر کرده که جز این صدائی از آن در نمی آید منظورش از این تشبیه آن بود که پیوسته همين خاطره دوران کودکی که در بالا شرحش گذشت ، در ذهنش هست و دست از سرش بر نمیدارد .
حالا خودمانیم ، خودتان کلاهتان را قاضی کنید و از خودتان بپرسید که آیا برای شما همچنین حادثه ای روی داده است یا نه ؟ آیا سوزن گرامافون شماهم فقط قادر است يك صفحه را به صدا در آورد ؟ آیا تنها موسیقی زندگیتان تکرار همان نوای نا مبارك تنهائی روزگار قدیم است ؟

اگر جواب مثبت است . مشکل شما نیز مثل مشکل پروین . م است و راه چاره آنست که گرامافونتان را عوض کنید یعنی زندگی تان را یعنی شخصیت و رفتارتان را.
حالا ببینیم که پروین خانم چکار کرد .
تردیدی ندارم که شما هم همان کار را میتوانید بکنید . نخستین مرحله اقدامتان باید شرافت باشد و آن عبارتست از اینکه به امور از روبرو بنگریم ، تا آنچنان که در . واقع هستند آنها را ببینیم .پروین .م. وقتی که روی تخت روانکاوی دراز میکشید.
شرح جزئیات زندگانی روزمره اش را میداد . معمولا صبح زود از خواب بر می خاست و صبحانه تهیه میکرد . برادیو گوش میکرد و اگر روز نامه ای دم دستش بود،عکسهای آن نظری می انداخت بعد آنرا بکناری میگذاشت زیرا جرأت نداشت عناوین درشت روزنامه را بخواند و یا به خبرهای اساسی رادیو گوش بدهد . زیرا عناوین درشت معمولا درباره حوادث وحشتناکی است که موجب وحشت اومی شد. پروین حاضر نبود مطالبی درباره حوادث خونین مثل زلزله و طغیان رودخانه و با تهدیداتی که متوجه صلح جهانیست و بالاخره در باره قاچاق مواد مخدره و طلاق چیزی بخواند ، از اینها دوری میکرد.. از برادر و خواهرش نیز که هر کدام صاحب زندگی خانوادگی جداگانه ای شده بودند ، کمتر میشد که خبری پیدا کند. هر کدام در گوشه ای از این جهان بزرگ زندگی میکردند . سالها بود که آنهارا ندیده بود ، اما عادت کرده بود به اینکه برای برادر زادهها و خواهرزاده های خود لباسهائی بدوزد ( تنها تفریح و سرگرمی وی خیاطی بود) امامی توانید حدس بزنید که باین بچه هائی که هرگز آنها را ندیده بود ، نمی توانست علاقه واقعی داشته باشد . باری بموقع به اداره اش میرفت ولی در آنجا تماس زیادی با دختران دیگر همکار خود نداشت زیرا آنها سرگرمیهائی برای خود داشتند و پروین . م . در این سرگرمی های آنها شرکت نمی کرد و آنها نیز انتظارش را نداشتند .
به وقت ناهار نیز ساندویچی به دندان می گرفت و تك و تنها آنرا می خورد و از رفتن قهوه خانه پر سر و صدایی که در شرکت بود ، احتراز می کرد . موقع خوردن ساندویچ صفحه ای از مجله ای و یا فصلی از کتابی میخواند . اما خودمانیم ، لذتی از اینکار نمی برد .
پس از ناهار دوباره سر کار میرفت و پس از پایان کار نیز به خانه باز می گشت . شام هم غذای مختصری میخورد و بعد شروع می کرد به دوخت و دوز . گاهی چشمهایش می سوخت ولی نمیدانست قطره اشکی است که جمع می شود و یا دردی است که چشمش را تهدید می کند . و آیا هیچ متوجه هستید که پروین .م. چه زندگی میان تهی بی حاصلی داشت ؟
خودش بالاخره متوجه این امر شد . لابد تعجب میکنید که چگونه پروین : م. متوجه يك امر به این پیش پا افتادگی نشده بوده است . باری مجبورم یکبار دیگر به شما بگویم که شادی های ماگاه بچيزهائی آنچنان حقیر وابسته است که اصلا فکرش هم نمی توانیم بکنیم . برای آنکه کشمکش هایی در ما هست که نمی گذارد به این چیزها فکر کنیم و همینکه تصور میکنیم که پیش پا افتاده هستند خود مانعی است در راه رسیدن بمائده های حیات . .
آیا هیچ متوجه شدید که پروین .م. باوجود آنکه ۳۳ سالش میشد باز همچنان مثل همان دختر کوچولوی تنها با اسباب بازی هایش ( دوخت و دوز ) زندگی تنهایی را می گذراند و به خودش دلش می سوخت وغصه می خورد و اشك مي ريخت ؟
شما هم اگر احساس تنهایی می کنید ، نظری به گذشته تان بیفکنید شاید ریشه ناشادی خود را در آن پیدا کنید. ببینید این کدام آهنگی است که گرامافون زندگیتان از تکرار آن خسته نمی شود .
داستان زندگیتان بعید نیست به پروین .م . شباهت داشته باشد، شاید کاملا برعکس . شاید از يك زندگی خوش يك خانواده خوشبخت برخوردار بوده اید . اما ممکن است شادیتان به شما ربطی نداشته باشد و از طرف کسانی که دور و برتان هستند ، سرچشمه بگیرد ، وقتی که به هر دلیلی که می خواهد باشد ، این شادی به پایان رسید ، خود را دست خالی و فریب خورده احساس می کنید زیرا آماده نشده اید به تنهایی و با پای خودتان به سراغ خوشبختی بروید ، آن وقت ترجیح میدهید ناراضی ، کینه توز و مخالف با زندگی بشوید و خودتان دلتان بسوزد و غصه بخورید .سعی کنید این موضوع را برای خودتان حل و فصل کنید .
اول قدم همین است . پروین .م. هم آموخت که خوب به آن تصویری که از گذشته اش بدست داریم ، نظاره کند و بفهمد که زندگی کنونیش نیز چندان با آن فرقی ندارد . و دریافت که ریشه تنهایی امروزیش را باید در گذشته خیلی دورش جستجو کند و آن را ریشه کن سازد ، فهمید که امروز دیگر مثل آنروزها پایش را گچ نگرفته اند و می تواند برای خود برخیزد و راه برود و به هر کجا که دلش میخواهد عزیمت کند .
پس مرحله دوم آنست که بداند به کجا می خواهد برود. البته به هر کجا که می رفت بهتر از ماندن کنار پنجره و نظارۂ شادیهای برادر و خواهرش بود که آزادانه در باغ بازی میکردند . .
. به .. .و او نیز مانند شما باین محتاج بود که تصویر تازه ای از خود در مخیله بپرورد تا او را بحرکت و زندگی جدیدی الهام بخش به شود.
پروین مخیله اش را به کار انداخت تا آنجا که موفق شد ، تصویر نوی از خود به پردازد ، در این تصویر دیگر آن دختر لنگی پیشین نبود ، بلکه دختری سرزنده ، بگو و بخند واهل معاشرت و همکاری و دوست باب شده بود .
حتی کار به آنجا رسید ( البته خیلی مهم است ) که برای روزهای آینده نقشه چند کار را تهیه کرد تا به موقع آنرا به انجام برساند . مثلا تصمیم گرفت تحصیلات حرفه ای خود را ادامه دهد تا در شرکت ، موقع بهتری پیدا کند .
دست بکار شد ، به کلاس درس می رفت . از حرف های معلم یادداشت برمی داشت و تکالیفش را انجام میداد و خلاصه سخت به تحصیل سرگرم شد .
همچنین کنترل تظاهر خارجی عواطف و احساساتش را بدست گرفت و دریافت که در دنیایی که وضع بسیاری از مردم بدتر از خود آدم است ، غصه خوردن و دلسوزی به حال خود کردن کار عبث و بی فایده است .
دیگر برخلاف گذشته به مطالعه تیترهای درشت روزنامه ها هر چند که خبر از نا به سامانی های عصر ما می دادند ، رغبتی از خود نشان می داد . آن را می خواند و در باره آن اندیشه می کرد رفته رفته به حقایق مربوط بزندگی افراد و ملت ها علاقه مند شده بود.و نیز متوجه فوایدی که سخاوت و بخشندگی دارد ، شده بود به یاد آورد که در یکی از آرزوهای تلخ روزگار گذشته که تصویرش را در صدر مقاله آوردم ، همچنانکه کنار پنجره خوابیده بود و عابران را نظاره میکرد . متوجه دختر بچه ای شد که آرام۔ آرام روی سنگفرش کوچه راه می رفت و به شدت جیغ می کشید و گریه میکرد. . .
حالتی در پروین پیدا شد که دخترك را صدا کند و يك توپ رنگی قشنگی از میان اسباب بازیهای خود در آورد و برای او پرتاب کند ، دخترك دوید توپ را قاپید و دستش را بطرف پروین تکان داد و خندان دور شد.
این هم تصویری از سخاوت و بخشندگی او بود . به بینید آیا در زندگی شما همچنین حوادثی وجود دارد یا نه . زیرا تصاویر تنها چیزهایی هستند که می تواند تا اعماق روحتان نفوذ کنند و اثر خود را در شخصیت تان بگذارند البته اگر بخواهید شخصیتتان را عوض کنید باید به تصویر سازی توجه خاصی داشته باشید . تصاویر تنها عواملی هستند که از جوشن پولادین ناخود آگاهی عبور میکند .
و حال آنکه افکاری که بصورت تصویری و تشبیهی بیان و تجسم نشده اند ، قادر نیستند از ناخودآگاهی بگذرند ؛ مثلا عوض آنکه بگوییم بخشش خوب است (این يك فکر خشك و خالیست ) باید صحنه ای را که در آن بخشندگی خود را به اثبات رسانیده ایم ( مثل مثال بالا ) مجسم سازیم .پروین در یافت که عده زیادی از مردم مثل او از تنهایی و جدایی در رنجند و تصمیم گرفت اقدامی در این خصوص بکند.برای يك نفر که اهل برون است دشوار است که به يك نفر که از تنهایی رنج میبرد (معمولا باید طبق تقسیم بندی بونگ سوئیسی اهل درون باشد ) کمکی بکند. اما پروین که خود اهل درون بود ، از دردهای این دسته از مردم بخوبی آگاه بود . شروع کرد به اینکه به دختر تازه واردی که در اداره شان تك و تنها افتاده بود ، دست دوستی بدهد و او را از تنهایی در آورد ، با دیگران نیز که تنها مانده بودند ، اعم از اینکه از او مسن تر باشند یا جوان تر خلاصه با آنها که ذره ای تشویق و همدردی در زندگیشان اثر معجزه آسایی داشت ، رفیق وهمدم گردید و کلمات خوش بیخ گوششان زمزمه کرد . یکبار متوجه شد که دوستان زیادی در اداره و در کلاس درس و حتی در صف اتوبوس برای خود دست و پا کرده است .
بدین ترتیب رفته رفته از زندان تنهایی و جدایی رهایی یافت و گرامافون زندگیش شروع کرد به اینکه آهنگ شاد دیگری را بجای آن آهنگ دلتنگ کننده تکراری پیشین ، بنوازد .

اگر شما هم میخواهید مثل پروین .م. از تنهایی و خودخوری نجات یابید :

  1.  به بینید سوزن گرامافون کجا گیر کرده که مرتبا يك آهنگ را تکرار می کند
  2.  بینید واقعا چه میخواهید و تا آنجا که ممکن است هدف خودتان را در این دنیا روشن و مشخص سازید .
  3. قوه مخیله تان را بکار بیندازید و تصاویر زیبایی بپردازید.
  4. دست بکار شوید. کاری برای رسیدن به هدفتان بکنید . همین حالا شروع کنید .
  5. سعی کنید عواطف تان را بروز بدهید .
  6.  و بالاخره بکوشید سخاوتمند باشید .

در یکی از سرودهای مذهبی این کلمات هست که اگر کوزه سعادتتان دارد می افتد آنرا بلند کنید ، سعادت و رفاقت را هیچکس به شما مدیون نیست شما خودتان باید آنها را فراهم آورید و به دیگران ارزانی بدارید . .

[تعداد رای:1]

درباره نویسنده

مشاور سابیو

مشاور سابیو

درج دیدگاه